کاشان فردا ـ هنوز هم روز اول مهر هر كجا كه باشم روز عبوس و سنگيني است، و من اين روز را دوست ندارم. من أزادي را دوست دارم.
هنوز سحر است و مادر نگران؛ زهره! الاهه! علي چرا خوابيد؟ مدرسه دير شد!
روز اول مدرسه بود و من أزادي را دوست داشتم. کفش براي مدرسه، كيف براي مدرسه، لباس براي مدرسه، دفتر براي مدرسه، كتاب براي مدرسه، همه متفاوت از ديروزم. نه من همان أزادي را دوست داشتم.
صف، زنگ، «محمدخان» فراش مدرسه اخمو، قلم، تخته سياه، معلم كلاس اول آقای «احمدي» بيمو و كملبخند. «جواد احسني» پسر همسايه كه از نيمكت پشت لگد ميزد و من همان أزادي را دوست داشتم.
مرا پسر عمه عزيزم محمد آقاي علوي بهزور به «مدرسه پهلوي» در محله «سلطان اميراحمد» برد و من هنوز از او دلخورم. چرا كه من أزادي خانه را دوست داشتم.
همه همكلاسيهايم؛ «محمود نخلي»، «علي سهامي» مبصر شيکمان، «محس شعار» همه را به ياد دارم و دوستِشان دارم. ولي من آزادي را بيشتر از انها دوست داشتم.
روز اول، حرف «الف» كه من هنوز عاشق ايستايي اين حرفم و بعد «ب» كه پخش زمين است و آموختن كه برايم آسان و شيزين بود، ولي من آزادي را بيشتر دوست داشتم.
كجايي معلم كلاس اولم؟ هيچوقت در سراسر عمرم نشد كه از شما نترسم! حتي هنوز كه آرام در خاك خفتهايد و من هميشه دوستدارتان خواهم ماند، ولي آموزگارم! من أزادي كودكيام را بيشتر دوست ميداشتم.
من روز اول مهر را همين امروز هم دوست ندارم، چون أزادي را بيشتر دوست دارم.
علی طباطبایی ــ فیسبوک نویسنده