زاهدان شهید؛ مدافعان وطنی که آسمانی شدند

کاشان فردا ـ حوریه شیوا / برای نسل ما، که تجربه درک شرایط جنگ را در هشت سال دفاع مقدس نداشته، این تصویرها فقط در کتاب یا فیلم‌ها دیده می‌شود. اصلاً مگر می‌شود به مادری بگویند جگرگوشه‌ات کشته‌شده و آن مادر این‌چنین پرصلابت و محکم بنشیند یک‌گوشه و حرف نزند؟

مگر می‌شود مرد یک خانه، یک ماه از اهل خانه دور باشد و بعد از این‌همه لحظه‌شماری، خبر رفتنش را بیاورند و همسر جوان با سه کودک یتیمی که برایش مانده، هیچ شیونی سر ندهد؟ مگر می‌شود پدری پسر جوان از دست بدهد و خم به ابرو نیاورد؟

خانواده شهدای حمله سیستان
ترکیبی از شکوه و عظمت است و شادی و غم توأمان. گوش‌هایت را برای شنیدن صدای شیون و زاری و چشم‌هایت را برای دیدن اشک‌های شدید و مداوم خانواده شهید حاضر می‌کنی. وارد خانه ساده ستوان‌یکم پاسدار شهید، ابوالفضل موسوی می‌شوی، سکوت سنگینی همه‌جا را فراگرفته است.

امروز وصیت‌نامه‌اش را بازکرده‌اند، از مادر و همسرش خواسته که برایش اشک نریزند و تنها برای امام حسین گریه کنند. از شهادتش ناراحت نباشند، چراکه شهادت آرزوی او بوده و حالا در راه وطن خونش را می‌دهد.

همسر سیده‌اش، بی هیچ سروصدایی کنجی نشسته و آرام اشک می‌ریزد، شاید یاد دیروز عصر افتاده، همان ساعتی که ابوالفضل تماس گرفته بود و گفته بود می‌خواهد صدای بچه‌هایش را بشنود، صدایی که بچه‌ها برای آخرین بار شنیدند و بعد از آن انتظار برای بازآمدن پدر… فرزندان ۱۲ و ۳ سالۀ شهید، منتظر پدرند، اما پیکر خونین پدر را برایشان خواهند آورد. چه اتفاق قریبی! خانمی آن طرف‌تر زمزمه می‌کند: چه کشیدند فرزندان تو یا اباعبدالله!

می‌گویند شوخ‌طبع بوده و بااخلاق، هرکس هر کمکی می‌خواست می‌توانست روی او حساب کند.
برای آخرین بار با مادر تماس می‌گیرد و می‌گوید خسته است. اسلحه‌اش را تحویل می‌دهد و زود برمی‌گردد. با مادر خداحافظی می‌کند، مادری که بارها از او خواسته تا برای شهادتش دعا کند.شهید ابوالفضل موسوی

هفته قبل به خواهرش گفته که وصیت‌نامه‌اش لای قران است و گمان نمی‌کند که دیگر برگردد. انگار می‌دانسته که این بار قرار است به آرزویش برسد.

اطرافیانش می‌گویند همیشه می‌گفت دوست ندارم به مرگ طبیعی بمیرم، فقط دعا کنید شهید شوم.
شوهرخاله‌اش می‌گوید: هر زمان مأموریت نبود، به روستای‌مان می‌آمد، بسته‌های غذایی تهیه می‌کرد و هدفش کمک به مستمندان بود. سه سال بود که انتظار رفتن به سوریه را می‌کشید، اما قسمتش نبود. بغض می‌کند… ابوالفضل یکی از باتجربه‌ترین و کاربلدترین نیروها بود.
خانه هنوز ساکت است، بی هیچ صدای گریه‌ای. این‌همه قدرت و ایستادگی مگر ممکن است؟

مادر شهید ثارالله موسوی
مادر شهید ثارالله موسوی

بعد از آن وارد خانه بسیجی شهید سید ثارالله موسوی از گردان۱۱۵ امام حسین(ع) کاشان می‌شوی. همسر جوانش نوزاد یک‌ساله‌ای در آغوش دارد و با خنده از تو استقبال می‌کند، مادرش که -پدر و برادرش نیز در جنگ شهید شده‌اند- محکم و با صلابت دستانت را می‌فشارد و در جواب تسلیت‌ات با لبخند تشکر می‌کند. مداح جوانی روضه حضرت زهرا می‌خواند.

شغل اصلی‌ شهید، جوشکاری بوده و اقوامش می‌گویند هر کمکی از دستش برمی‌آمد برای همه انجام می‌داد. بی‌نهایت خانواده‌دوست بود و به همسر و بچه‌هایش عشق می‌ورزید. بشدت دلسوز بود، فرقی نمی‌کرد طرف مقابلش چه کسی باشد.

مادر شهید از گذشت و مهربانی او می‌گوید و اینکه همیشه در جریان سوریه، می‌گفت مادر برایم دعا کن برم و شهید شوم. مادر می‌گوید: هر زمان مدافعان حرم را نشان می‌دادند، بی‌قرار می‌شد و دلش می‌خواست فریاد بزند، از خانه بیرون می‌رفت، هوایی تازه می‌کرد و برمی‌گشت.

شما دعا کردید برای شهادتش؟
می‌گوید بله! من این دو سال، آمادگی پذیرش شهادت پسرم را پیداکرده بودم و زمانی که اصرارهایش را می‌دیدم، می‌گفتم خدایا خودت بهتر می‌دانی؛ اگر قابل هست خودت دعوتش کن.
در پاسخ به اعتراض اطرافیان که می‌گفتند اجازه رفتن به او نده، می‌گفتم اگر جلویش را بگیرم و نرود شاید خدا جور دیگری او را از من بگیرد، حالا شهادت بهتر است یا مرگ طبیعی؟

مات و متحیر می‌شوی. از مرگ حرف می‌زنیم. از رفتن. بازی نیست! مادر شهید، جوری از خواسته فرزندش می‌گوید که گویی پسرش چون کودکی، یک وسیله را برای سرگرمی می‌خواسته و مادر باید هر طور شده، او را به خواسته‌اش برساند. بدون اشک و با نگاهی عمیق می‌گوید بچه‌ام لیاقتش را داشت؛ دلش خیلی می‌خواست، ذوق و شوق شهادت داشت. حالا حتماً خوشحال شده، من هم راضی و خوشحال هستم که خدا چنین توفیق و نعمتی به ما داده است. امانتی بود در دست ما و حالا خدا تحویل گرفته است.

همسر شهید ثارالله موسوی، با نوزاد کوچکش که بی‌تاب در آغوش مادر می‌غلتد، از خواسته قلبی همسرش می‌گوید و این‌که از او می‌خواسته برای شهادتش دعا کند. این کار برای الهه همیشه سخت بود و زمانی که ثارالله اسمش برای رفتن به سوریه درنمی‌آمد، به الهه می‌گفت: تو دلت راضی نیست و نمی‌شود، دلت را راضی کن!

الهه از تماس‌های مداوم ثارالله با خودش در مسیر برگشت روایت می‌کند. مسیری که قرار بود پایانی باشد بر چشم انتظاری‌های مداوم او. اما با یک حمله تروریستی، مسیر، تغییر می‌کند.

گفته می‌شود این اقدام تروریستی، توسط عوامل گروهک تروریستی جیش‌العدل انجام‌شده است. پس از متلاشی‌شدن گروهک تروریستی جندالله و معدوم شدن عبدالمالک ریگی و تعدادی از سرکردگان این گروهک، برادر عبدالمالک و تعدادی دیگر از اشرار تروریست در تلاش برای سامان‌دهی باقی‌مانده گروهک برآمدند که به علت اختلافات درون‌گروهی و تسویه‌حساب‌های داخلی با یکدیگر درگیر و به ۲ شاخه تقسیم شدند و درنهایت گروهی به نام جیش‌العدل راه انداختند.
برادران شهید ثارالله موسوی
پدر شهید با دو پسر جوانش که هر سه ملبس به لباس روحانیت‌اند، در حیاط ایستاده و اثری در چهره‌هایشان از ناراحتی یا غم نیست. کنارشان فرزندان ۷ و ۹ ساله شهید هم مشغول بازی‌اند.
پدر شهید موسوی می‌گوید همیشه به او می‌گفتم که شما چون نیروهای ارزشی و ولایی هستید، باید سعی کنید برای آینده کشور، خودتان را حفظ کنید. اگر بنا باشد همه نیروهایی چون شما، خودشان را فدا کنند، شاید این نوعی خطر برای انقلاب و نظام باشد. همیشه هم در دعاهایم برای ایشان می‌گفتم
اگر شهادتش بیشتر به نفع دین، انقلاب و نظام است، شهید شود و اگر هم ماندنش بیشتر به درد نظام می‌خورد، بماند
.
برادر شهید موسوی از تلاش‌های ثارالله برای رفتن به سوریه می‌گوید و اینکه حالا همه ما خوشحالیم از اینکه به آرزویش رسیده است.

شامگاه چهارشنبه، ۲۴ بهمن، یک دستگاه اتوبوس حامل رزمندگانی که پس از اتمام مأموریت مرزبانی از منطقه، عازم برگشت بودند در جاده خاش- زاهدان توسط خودروی انتحاری تروریست‌های تکفیری هدف حمله قرار گرفت که در جریان این جنایت تروریستی تاکنون ۲۷ تن شهید و ۱۳ نفر مجروح شدند.

ستوان یکم پاسدار ابوالفضل موسوی و بسیجی سید ثارالله موسوی از گردان۱۱۵ امام حسین(ع) کاشان و ستوان یکم پاسدار ابراهیم صیادی از گردان۱۱۶ امام حسین(ع) راوند و سرگرد پاسدار میثم عبدالله‌زاده از گردان۱۱۷ امام حسین(ع) آران و بیدگل در حادثه تروریستی زاهدان به شهادت رسیدند.

آیین  بدرقه و تشییع این شهدا، یک‌شنبه ساعت ۸ صبح از ناحیه مقاومت بسیج به سمت میدان ۱۵ خرداد برگزار خواهد شد.

از این نویسنده:
+ بافت قدیمی کاشان؛ هویتی که فراموش شده است

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.