کاشان فردا – علی اسلامی/ خزعبلات: به موارد زیر که به مولانا منتسب است، دقت کنید:
۱. معشوقی از عاشق پرسید: «کی خود را دوستتر داری یا مرا؟» گفت: «من از خود مردهام و به تو زندهام. از خود و از صفات خود نیست شدهام و به تو هست شدهام. علم خود را فراموش کردهام و از علم تو عالم شدهام. قدرت خود را از یاد دادهام و از قدرت تو قادر شدهام. اگر خود را دوست دارم ترا دوست داشته باشم و اگر ترا دوست دارم خود را دوست داشته باشم.»
۲. گفت مجنون من نميترسم ز نيش / صبرِ من از کوهِ سنگين هست بيش
منبلم (منبل = سست و کاهل) بيزخم ناسايد تنم / عاشقم بر زخمها بر ميتنم
ليکْ از ليلي وجودِ من پُرست / اين صدفْ پرْ از صفاتِ آن دُرَست
ترسم اي فَصّادْ گر فصدم کني / نيش را ناگاه بر ليلي زني
داند آن عقلي که او دل روشنيست / در ميان ليلي و منْ فرق نيست
۳. من کیم؟ لیلی و لیلی کیست؟ من / ما یکی روحیم اندر دو بدن
حتما خودْ و یا مضامینِ ابیاتِ فوق برای شما آشنا بود. از همان سالهای ابتداییِ شروع زندگی، خصوصا هنگامی که با اشعار کهنِ فارسی آشنا میشویم، همواره با گزارههایی اینچنینی با مضامینی همچون «عشق یعنی یکی شدن عاشق با معشوق»، «تنها چیزی که برای عاشق، مهم است خواستههای معشوق است»، «عاشق و معشوق یک روح هستند در دو بدن»، «عاشق فانی فی المعشوق! است» و … برخورد میکنیم؛ که فارغ از مقصود و منظور شاعر و یا نویسنده، این نکته را به ذهنِ ما وارد میکند که، موفقیت در حوزهی زندگی مشترک و ازدواج، نتیجه و خروجیِ یکیشدنِ خواستها و تمایلاتِ دو انسان با یکدیگر است.
به بیان واضحتر، درک ما این میشود که موفقیت در زندگی مشترک، زمانی رخ میدهد که هر دو فرد، احساسات، تمایلات و خواستهای یکسان و همسانی داشته باشند و عملا دو نفر تبدیل به یک نفر شوند و گویی تصمیمات و احساسات و عواطفِ دو نفر، از آنِ یک شخص واحد است.
به صورت کلیتر در ادبیات مشرق زمین، همواره این تفکر حاکم بوده است که عاشق در معشوق فنا میشود و به خاطر معشوق، خواستهای خود را ندیده میگیرد و تنها رضایت و دلخواهِ معشوق رضایت و دلخواهِ اوست تا جائیکه حتی حاضر است جان خود را برای معشوق فدا کند. و تحت تأثیرِ همین مفاهیم، ما هم در زندگی همیشه بر این عقیده استوار هستیم که در زندگی مشترک نیز خواستها و تمایلاتِ طرفین خودبهخود به ستِ یکی شدن پیش میرود و اگر ما با طرف مقابلمان، خواستها و تمایلاتِ یکسانی نداریم، پس هنوز نیمهی گمشدهی خود را پیدا نکردهایم و این شخص، اصلِ جنس نیست!
محمد قائد در کتاب دفترچهی خاطرات فراموشی مقالهای دارد به نام مفهوم آینده» که در آن از بیهودگی تلاش برای الگو قراردادن کار شاعران کلاسیک در زمینههای تفکر امروز صحبت کرده و از جمله نوشته: «لذتبردن از جنبههای عاطفی و زیباییشناسانه کلام به جای خود اما اینکه مضامین قالبی ادبیات منظوم قدیم، مفاهیمی ورای کل اطلاعاتِ مردم امروز تلقی شوند و هم محتوای فکر و هم روش فکرکردن ما را تعیین کنند، مانعی در سرِ راهِ حرکتِ اندیشه در جامعه. من -مثل اکثر افراد دیگر- هرگز در این متونِ کهن خیمه نزدهام و آنها را به صورت عمیق بررسی و وارسی نکردهام تا منظور و مفهومِ این ابیات را با معرفت بشناسم؛ اما نکته و نگرانیِ من در این مسئله است که شکل ظاهریِ این نوشتههای منظوم و منثور این مفهوم را به ذهن متبادر میکند که در یک زندگی مشترکِ موفق و مطلوب، دو شخصِ جدا از هم، به یک روح واحد تبدیل میگردند. درحالیکه چنین چیزی اگر هم در یک دورهی ابتداییِ آشنایی -دورانِ عشقِ رمانتیک- وجود داشته باشد، تداومی نخواهد داشت و به زودی تغییراتی در آن پدید خواهد آمد.
طبیعی است که در ابتدای شکلگیری یک پیوند عاطفی بین دو نفر -دورانی که به آن دورانِ عشقِ رمانتیک میگویند- عاشق، معشوق را مهمتر از خود بیابد، و بدیهی است به دلیل وجود احساسات شدید، شخص عاشق، خود را ندیده بگیرد، به معشوق اهمیت بیشتری بدهد و در این رابطه بیشتر «دهنده» باشد تا «گیرنده»، (و اتفاقا ممکن است اینطور تلقی شود که هر چه شدت این نادیده گرفتنِ خود بیشتر باشد، بیانگرِ عشق بیشتر و عمیقتر باشد)، اما این حقیقت، بدان معنا نیست که در تمام طول مدت یک زندگیِ مشترک، این ندیده گرفتن باعثِ رشد و پیشرفت اشخاص و متضمنِ وجود یک رابطهی سالم باشد. دیری نپاید که دورانِ عشقِ رومانتیک تمام شود و باید یک عشقِ بالغانه را «ساخت» و ادامه داد.
به بیان دیگر در نظام فکریِ ما همیشه گفتهاند که ۱+ ۱= ۱یعنی دو نفر در پیوند، تبدیل به یک نفر میشوند، در صورتیکه اتفاقا شکل درست این رابطه به این شکل است 1+1=3 ! یک زندگی مشترک، 3 قسمت حضور دارد: 1- شخص اول با تمام مشکلاتِ درونیاش 2- شخص دوم با تمام مشکلاتِ درونیاش 3- رابطهی بین این دو نفر و تمام مسائل و مشکلاتی که در این رابطه وجود دارد. (مانند مسئولیتپذیری، احترام و ….)
کاشان فردا را در اینستاگرام دنبال کنیم: https://www.instagram.com/kashanefarda.ir
در اینجا نیاز هست که یک نکته را بیان کنم:
درست است که در یک زندگی مشترک میان دو نفر باید برای انجام امور در نهایت به «یک» تصمیم واحد و نهایی برسند اما این به این معنا نیست که یک نفر باید همیشه خود را ندیده بگیرد و دائما ایثار و فداکاری خود را نثار شخص دیگر کند. آن تصمیمِ واحد، خروجیِ یک گفتوگو است که لزوما به معنای یکی بودن نیست، اتفاقا گفتوگو زمانی معنا پیدا میکند که حداقل دو نفر دو نظر مختلف داشته باشند.
در یک دید کلیتر، به بیان آلن بدیو «عشق» بی هیچ تردیدی حقیقتی است دربارهی «دو»؛ در عشق بالغانه، کسی برای کسی فدا نمیشود، کسی از فردیتِ خود ساقط نمیشود، کسی شخصیت خود را بیارزش نمیکند. در نظر اریک فروم عشق عبارت است از همبستگی و یگانگی با شخص، به شرط نگهداشتن فردیت و منزلت فردی. فروم معتقد است که نوعی از وابستگی شرط هر نوع سلامت روانی است. ولی از میان انواع مختلف وابستگی فقط در وابستگی بارور (عشق) است، که در عین وابستگی با شخص دیگر آزادی و منزلت فردی نیز محفوظ است. یعنی دیگر 1+1 مساوی 1 برقرار نیست. هر دو طرف فردیتِ خود را دارند در عین حالی که به یکدیگر عشق میورزند.
در پایان باید این نکته را ذکر کنم که علیرغمِ باور عموم که عشق، را یک احساس کشف کردنی میدانند، بخشِ اعظم این احساس، ساختنی است و برای اینکه یک رابطه، بعد از دورانِ عشقِ رمانتیک از بین نرود باید به آن توجه کرد و از آن مواظبت کرد. برای آشنایی بیشتر و بهتر با عشقِ بالغانه میتوانید کتاب «هنر عشق ورزیدن» از اریک فروم را بخوانید. توجه و ساختنِ رابطه بحثِ مفصل و طولانیاست که نه در این یادداشت دیگر فرصتی برای آن هست و نه شایستهی آن است که در در چنین فرصت کمی به آن پرداخته شود. انشاءالله در فرصت دیگری در مورد رابطه خواهم نوشت.
از این نویسنده:
+ خزعبلات (۱)؛ این قسمت: ترس