کاشان فردا ـ
درخت، منتظر ساعتِ بهار شدن
و غرق ثانیههای شکوفهبار شدن
درخت، دست به جیب ایستاده آخر فصل
کنار جاده در اندیشهی سوارشدن
و او شبيه به يك كارمند غمگين است
درست لحظهی از كار بركنار شدن
گرفته زير بغل، برگههای باطله را
به فكر ارّهشدن، سوختن، غبار شدن
درخت منتظر چیست؟ گاریِ پاییز؟
و یا مسافر گردونهی بهار شدن؟
***
درخت، ديد به خوابش كه پنجره شده است
ولي ملول شد از فكر پر غبار شدن
و گفت: پنجرگي … آه دورهی سختیست
بدونِ پلك زدن، چشم انتظار شدن
و دوست داشت که يك صندلي شود مثلاً
به جای دار شدن، چوبهی مزار شدن
درخت، ارّه شد و سمت شهر راه افتاد
فقط يكي دو قدم مانده تا بهار شدن
***
ولي درخت ندانست قسمتش اين بود
برایِ يك زنِ آوازهخوان، سهتار شدن
محمّدسعید میرزائی