بَم لرزید

شعر کاشان فرداکاشان فردا
شکافت فرق زمین و سپیده‌دم لرزید
چه شد مگر که ستون‌های کاخ غم لرزید

مگر که مرثیه‌ای سر کند هزاران بند
خبر رسید به کاشان و محتشم لرزید

خبر چو نامه به بال کبوتران آویخت
سحر به سوی خراسان شد و حرم لرزید

چهل ستون دل اصفهان ترک برداشت
شنید چون که در آن سوی ارگ بم لرزید

«زدور باده به جان راحتی رسان ساقی»
کنون که خط فرودین جام جم لرزید

قلم به کار تغزل به دست شاعر بود
غزل به رنگ مصیبت شد و قلم لرزید

چنین که لرزه بر اندام آسمان افتاد
سرم تنم بدنم دامنم دلم لرزید

از این مصیبت، تنها شما نلرزیدید
فلک به جان عزیزانتان قسم، لرزید

دلم خراب خرابات نغمه‌ی بمی‌ات
به زیر خاک چه خواندی که زیر و بم لرزید

تمام نشریه‌ها صبح شنبه لرزیدند
خبر درشت و کوتاه بود …. بم لرزید ….

سعید بیابانکی

از این شاعر:
+ سرخی هفتاد‌ویک خورشید خون‌آلود با او

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.