کاشان فردا – چهار سال پیش بود و من هنوز حتی الفبای خبرنگاری را هم نمیدانستم و تازه با تحریریه مشکات آنلاین آشنا شده بودم.
مراسم تشیع شهدای گمنام بود و من که اندکی حتی ذوق نوشتنی برای خبر نداشتم، با تصمیم اینکه اگر یادداشت نمینویسم حداقل عکس بگیرم روانه جمعیت تشیعکننده شدم.
مراسم تشیع از حرم بابالمراد بیدگل به سمت حرم هلال ابن علی آران بود. تمامی مسیر را با ترفندهای مختلف عکس گرفتم.
یکی دو خیابان مانده به حرم، باتری گوشی دیگر نای همکاری نداشت و هشدار میداد که ۱۵ درصد دیگر بیشتر نمانده فکری بکن!
بیشتر بخوانیم:
+ امروز روز توست
صفحه گوشی را بستم به این امید که دم غروب آسمان زیباتر میشود و گنبد آبی هلال ابن علی در کنار ماشین حمل شهدا جلوهی زیباتری پیدا میکند و میتوانم با آن ۱۵ درصد باقی مانده عکسهای بهتری بگیرم!
در این فکرها بودم که یک دفعه، یکی از سربازهای ماشین حمل شهدا از ماشین پایین پرید، هجوم جمعیتی که به سمت عقب روانه میشد و صدای فریادی بود که به آسمان میرفت.
اولین باری بود که حسی که آن موقع نامش را نمیدانستم و حالا شم خبرنگاری صدایش میکنم پای مرا به سمت جلو سوق میداد.
جمعیت قدمی به عقب بر میداشت و من قدمی به جلو. میخواستم دلیل فریاد و پایین پریدن سرباز از ماشین را بدانم.
گمان میکردم یکی از تابوتهای شهدا پایین افتاده و من با چشمهایم دنبال تابوت پایینافتاده می گشتم که با صحنه غمانگیزی روبهرو شدم
بانویی که به ماشین حمل شهدا نزدیک شده بود، با آن تصادف کرده و از همان لحظه به شهدا پیوسته بود.
میخکوب شده بودم، فقط میدیدم، و در یک آن فقط توانستم گوشی را دربیاورم و عکس بگیرم، زنی که نمیدانم در جمعیت بود مرا به عقب هل داد و گفت: برای چه عکس میگیری؟
_خبرنگارم!
_خبرنگار با گوشی؟؟؟؟ پس دوربینت کو؟
انگار از آسمان آیه آمده بود که خبرنگار دوربین داشته باشد اما حالا وقت کل کل نبود.
مرا که به عقب هل داد، عکس هم تصادفا پاک شد اما من سمجتر شده بودم که از آن ماجرا عکس داشته باشم.
دوباره جلو رفتم تا عکس بگیرم، که اینبار همزمان با عکسگرفتن من یکی از سربازهای چفیهاش را درآورد و روی بدن بانوی آسمانی شده انداخت.
از عکسی که گرفتم هیچ معلوم نبود جز چفیهای که دارد روی چیزی انداخته میشود. انگار قسمت نبود دستم به عکس خوبی بند شود!
دیگر طاقت ایستادنم نبود
انگار حالا میفهمیدم که چه دیدهام…
کنار جدول خیابان نشستم و با سردبیر تماس گرفتم و ماجرا را تعریف کردم و تنها عکسی که با هزاران بدبختی گرفته بودم و حتی واضح هم نبود برایش فرستادم.
چنددقیقه بعد خبر در کانال منتشر شد. و حالا نوبت بقیه کانالها بود که بازنشر کنند. آن شب کانالهای زیادی را دیدم که آن عکس که به نظر خودم هیچش واضح نبود را با تیترهای مختلف باز نشر کردند.
چند ساعت از گذاشتن خبر نگذشته بود که خبر از روی کانال پاک شد!
نمیدانم سردبیر به خواهش یا تهدید کدام مقام مسئول عکس ناواضح ام را پاک کرد.
زهرا مهدیپور – مشکات آنلاین
از این نویسنده:
+ روز مرد و حرمت پدرانه
بسیار عالی و تاثیر گذار