کاشان فردا – عباس شافعی / غیرممکن است هیچیک از همدورهایهای ما خاطرات آن روزهای سرشار از شور و شوق آموختن از محضر اساتیدی که هرکدام در جایگاه خود قطبی هستند و جملگی گرد شمع وجود عاشق مردی گرد آمده بودند؛ تا رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد کاشان تاسیس شود و به ثمر بنشیند؛ را فراموش کنند.
تاریخ ادبیات را استاد حسن عاطفی بزرگ؛ عاشقانه و با تمام وجودش درس میداد مردی که تسلط و حافظه قویاش مثالزدنی است.
استاد عاطفی از جمله کسانی بود که حس پژوهشگری و عطش مطالعه را در دانشجو زنده میکرد. بسیاری از همدورهایهای ما ارزش این ودیعه را به خوبی درک کرده و آن را چراغ راه پیشرفت خود قرار دادهاند.
استاد ناصر سرافرازی چنان متبحرانه عروض و قافیه را با حلاوت آموزش میداد، که هر شعرناخوانده و ادبیاتگریزی هم مجذوب کشف رمز و راز وزن و آهنگ شعر میشد.
یادم نمیرود یک روز وسط درسدادن درحالی که به وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف) رسیده بود و با شور و حال از ریتم و وزن برایمان میگفت و مرتب دستهایش را حرکت میداد و تلاش میکرد تا با زبان بدن، فهم وزن را برایمان آسان کند؛ یک مرتبه گویی خشکش زده باشد از حرکت ایستاد و به گوشهای خیره شد، بعد از مکثی کوتاه ادامه داد: «ای کاش میشد تار یا سهتاری میآوردیم سر کلاس تا با نواختن آن وزنها را بهتر یاد بگیرید…»
مثنوی معنوی را، دکتر راستگوی مهربان، با آن بیان شیوا و دلنشین درس میگفت، نوای روحانگیزش آنچنان زیبا، عمیق و جاننواز بود، ؛ که کلاس درسش هیچوقت جایی برای سوزنانداختن نداشت و تا پشت در کلاس هم دانشجو نشسته بود.
دانشگاه در محل فعلی تازه مستقر شده بود و هنوز در بخشهای مختلف، کارگر و بناها مشغول ساختوساز بودند. یک شیلنک از پنجره آمده بود و از در کلاس خارج شده بود تا به سیمانکارهای آن طرف سالن آب برساند. کار بناها تعطیل شده بود و کارگران باید شیلنگ را جمع میکردند یک طرف شیلنگ را میکشیدند و شیلنگ مثل مار از بین دست و پای دانشجویان حرکت میکرد، یک نفر پایش را محکم روی شیلنگ فشارداد؛ ناگهان کارگری سرش را از پنجره توی کلاس آورد و با صدای بلند فریاد زد: «حاجی پاتو وردار..»
کلاس از خنده منفجر شد، استاد راستگو که در خلسه مثنوی غرق بود یک مرتبه به خود آمد و به ناگاه گفت من خیلی وقته پایم را برداشتهام! … و الحق که این آسمانیمرد هیچوقت پایش بر زمین نبوده و همواره نظر بر آسمان دارد و سبکبار در سیر و سلوک است. (هر کجا هست خدایش به سلامت دارد)
آن روزها دو استاد نامآور و بیبدیل ادب پارسی دکتر سیروس شمیسا و دکتر اصغر دادبه به دعوت دکتر بهنیا هفتهای یک یا دو روز به دانشگاه آزاد کاشان میآمدند و این افتخاری بسیار بزرگ برای همنسلهای من بود که پای درس این بزرگان حاضر میشدیم.
دکتر شمیسا چهره ماندگار و نابغه دوران است انسانی عالم، محقق، و نکتهدان در حد اعلی.
معمولا مغز مردها در یک لحظه نمیتواند بر روی چند موضوع متمرکز شود و تکبعدی هستند. دکتر شمیسا همزمان با اینکه برایمان درس میگفت، روی تخته هم موضوعی را که کاملا متفاوت با کلامش بود یاداشت میکرد، همزمان با دست دیگرش در کتاب سبکشناسی دنبال موضوعی میگشت، تازه وسط این تمرکز! از متلکگویی هم غافل نمیشد! همانطور که صحبت میکرد و ما تندتند یاداشت میکردیم با همان قاطعیت و سرعت گفت: جزوه این مباحث من را از آقای موسوی در انتشارات دانشگاه تهیه کنید! بعد مکثی کرد و ادامه داد: «دیدم همه این جمله آخر را هم نوشتید به شما میگن دانشجویان زرنگ و درسخون!!»
آن سالها حافظ را در محضر استاد اصغر دادبه عزیز زمزمه کردیم.
دکتر اصغر دادبه از برجستهترین استادان دانشگاه در حوزههای فلسفه، حکمت، کلام و ادبیات و حافظشناسی محسوب میشود. کلاسش کوتاه برگزار میشد، در حد نیم ساعت تا چهلوپنج دقیقه. اما، در این زمان اندک رمز و رازهای فراوانی را از دیوان پر ایهام و ابهام خواجه شیراز برایمان بر ملا میکرد.
اما حیف که در یک چشم برهمزدنی حض حضور در محضر استاد به پایان میرسید. البته بودند دانشجویانی که برایشان فرق نمیکرد چه کسی استاد کلاس است، برای همین هم بعضی مواقع با ناپختگی موجب تکدر خاطر و آزار دکتر میشدند در چنین مواقعی دوست همکلاسی داشتیم بنام حمید جباری که از ما سن و سال بیشتری داشت و با دکتر دادبه خیلی رفیق بود دست دکتر را میگرفت باهم میرفتند بیرون کلاس سیگاری برایش روشن میکرد و دوباره به کلاس برمیگشتند.
دکتر دادبه عادت داشت سر جلسه امتحان بالای سر تکتک دانشجویان حاضر میشد و نگاهی به چهرهاشان میکرد تا بفهمد که این دانشجو سر کلاسش هم حاضر بوده یا فقط آمده امتحان بدهد. روی برگه امتحانی کسانی که ابنالوقت بودند! و فقط سرجلسه امتحان حاضر میشدند، با خودکار قرمز یک دایره میکشید. و خدا میداند چقدر امنیجیب میخواندیم و صلوات میفرستادیم که چهره ما را از یاد نبرده باشد.
استاد عباس بهنیا علاوه بر اینکه مدیر گروه بود، تدریس برخی درسها را هم برعهده داشت؛ اشعار خاقانی، غزلیات سعدی، حدیقه سنایی و … .
اما به نظر من اوج هنرنمایی او زمانی بود که اشعار صائب تبریزی را شرح و تفسیر میکرد. گاهی شرح یک بیت یک جلسه کلاس را به خود اختصاص میداد و تازه آخر کار هم میگفت: «حیف که فرصت تمام شد، این بیت خیلی جای شرح دارد»!
استاد بهنیا از آن دست اساتیدی بود که هرآنچه مطالعه و تجربه و آموخته و دانش داشت، در اختیار دانشجو میگذاشت و خدا شاهد است که آخر کلاسها آنچنان خالی و بیرمق میشد که نای بیرون رفتن از کلاس را نداشت؛ تازه مینشست روی صندلی و دانشجویان مشتاق گردش حلقه میزدند و او با حوصله به اشتیاق آنها پاسخ می داد.
گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی کاشان همیشه محل حضور استادن بزرگی بوده و هست که ذکر جمیل ارجمندی آنها در این مجال نمیگنجد بزرگانی همچون مرحوم دکتر چاوشی، مرحوم علی حریری، دکتر محمدرضا زماناحمدی، دکتر سعید خیرخواه، دکتر محمد سلامتیان، دکتر عبدالرضا مدرسزاده و …
خلاصه اینکه خوب به خاطر دارم آن روزها رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد کاشان به جهت حضور اساتید تراز اول کشور، توی چشم بود، حتی خیلی از دانشجویان دانشگاههای دولتی از شهرهای دیگر به حال و روز غنی و وجود اساتید درجه یک در این دانشگاه غبطه میخوردند و بعضا شیطنتهایی هم میکردند!
این همه را گفتم تا به اینجا برسم که «این همه آوازه ها از شه بود»؛ به یمن وجود بزرگمردی که سال ۱۳۶۴ عاشقانه پا پیش گذاشت و رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد کاشان را در محل قبلی مهمانسرای کارخانه حریر مخمل (که این روزها تخریب شده و دیگر نه از تاک نشان است نه از تاک نشان!) تاسیس کرد و به اعتبار تجربه و جایگاه و اهتمام او بسیاری از بزرگان ادب پارسی در کاشان گردهم آمدند تا سالها رتبه علمی رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد کاشان زبانزد خاص و عام باشد.
اگر شمار زیادی از ادیبان و شاعران و نویسندگان معاصر کاشانی درسآموز و دانشآموخته این میراث کهن هستند، همه از صدقه حضور عاشقانه و عمر پر برکت استاد عباس بهنیا است، او مردی متواضع، ادیب، سخندان و پرتلاش بود که تا واپسین لحظات عمر پربرکت خود از تلاش برای فرهنگ و ادب این مرزوبوم فروگذار نکرد.
یادش گرامی و مینو مقامش باد
*اشاره به طبله عطار که با باز شدن در آن بوی مشک می پراکند.
کاشان فردا را در اینستاگرام دنبال کنیم: https://www.instagram.com/kashanefarda.ir