انگار خوشی‌های‌ِمان جایی جا مانده

نوروز در یک خانه در دل بافت قدیمی کاشانکاشان فردا – حوریه شیوا / این‌جا، نوروز 1369 است، خانه عزیزیم. خانه‌ای پر از حس و حال خوب، دوطرفه با یک سرداب جمع‌وجور.
جمع می‌شویم، سبزه عید را می‌گذاریم جلو. حامد، مرتضی، مصطفی و حمید کارت‌پستال‌هایی که به هم هدیه داده‌اند را با ذوق می‌گیرند دست‌ِشان و من و ملیحه هم کنارشان می‌نشینیم. دایی دوربین را روی نردبان می‌کارد و “چیلیک”.

حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم آن سال‌ها، نوشدن سال نبود که برای‌ِمان مهم بود، تمام لذت ما از دورهمی‌ها و خوش‌گذرانی‌های صاف و ساده و بدون حاشیه‌ای بود که باصفا و بدون تجمل اتفاق می‌افتادند.

یک کفش و یک لباس را سیزده روز از این خانه به آن خانه می‌پوشیدیم و هر بار از دفعه قبل بیشتر ذوق داشتیم. حرفی از لباس تکراری، بددانستن پذیرایی با غذای ساده یا چشم و هم‌چشمی و این‌ها نبود. همه خودشان بودند.

دایی وسط حیاط کباب درست می‌کرد و زن‌ها برنج و سایر مخلفات را آماده می‌کردند. سفر‌ه‌ی خانه عزیز انگار با همه‌ی سفره‌ها فرق داشت و عکس کباب، گوجه و قاشق و چنگال رویش همیشه بهانه بازی ما بچه‌ها بود.

حالا انگار که خوشی‌های‌ِمان جایی میان خانه عزیز جا مانده، خانه‌ای که حالا در گوشه‌ای از بافت سنتی کاشان دور افتاده و درش بسته است.
شادی‌های‌ِمان جایی بین همان سفره قدیمی گم شد، میان قرمزی گل‌های روی چینی‌ها، میان همان قهقهه‌های از ته دل، دویدن‌ها و بازی‌های بچگی میان حیاط خانه، وسط سفره‌ای که اگر نان و سیب‌زمینی هم دورش می‌خوردیم، ولی دل‌ِمان شاد بود و لبخندمان واقعی.

باور کنید ژست روشنفکری نیست، اما واقعاً چند سالی است که کوچک‌ترین حسی به عید و سال نو ندارم. از همان سالی که دایی رفت و پشت سرش هم شوهرخاله‌ام، دورهمی‌های خانواده مادری هیچ‌وقت به آن حال گذشته برنگشت.

حالا برایم ساعت 1:28 دقیقه چیزی‌ست دقیقاً مثل 12:28 دقیقه. مثل روزهای عادی.
نه که این حال مانع حرکت بشود، نه! صحبت از حس و حال عید است. از آن شور و شوق واقعی که دیگر نیست و حالا باید میان خاطرات گذشته و عکس‌ها دنبالش بگردیم.

از این نویسنده:
+ خیابان‌های کاشان را از ترافیک پس بگیریم

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.