جامعه‌‌شناسی خودمانی

جامعه‌شناسی خودمانیکاشان فردا – ابوالفضل نجیب / جامعه ما جامعه‌ای به شدت توهم‌زده است. میزان این توهم را نسبت و موقعیت هر یک از افراد جامعه با خود، خانواده، جامعه و در نهایت روح جمعی و به همان نسبت قرار گرفتن در لایه‌های قدرت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تعین و تعریف می‌کند.

در این جامعه همان اندازه که چیزفهم‌ها مبتلا به توهم پیشگامی توده‌ها و روشنفکری‌اند، لایه‌های مختلف اجتماعی نیز به همان نسبت متوهم هستند.

تفاوتی نمی‌کند در کجا و با چه موقعیت و مسندی. نفس احساس بودن برای ما توهم‌آور است. در نهاد خانواده پدر به دلایل تاریخی دچار توهم پدرانه است. بی‌آن‌که درک درست و واقعی از موقعیت و مسئولیت پدرانه داشته باشد.

این توهم با حس مالکانه و قیمومیت‌مداری بروز و نهادینه می‌شود. تفاوتی هم نمی‌کند تحصیلکرده دانشگاهی و روشنفکر و عامی باشد. این روحیه از همان نهاد خانواده یقه همه ما را می‌گیرد و تا آخرین و بالاترین سطوح اجتماعی با ما همراه است.

به همین دلیل وقتی در جامعه به هر نام و عنوان و موقعیت اجتماعی، با توهم عجین هستیم. و شگفت‌تر این‌که این توهم به نردبان ترقی ما تبدیل می‌شود.

در این میان بزرگ‌ترین مصیبت جامعه ما، توهم‌زدگی طبقه روشنفکر و نخبگان، و به همان اندازه صاحبان قدرت سیاسی و … است. توهم‌زدگی توده‌ها را بی‌ارتباط و جدا از این ملاء نمی‌توان متصور شد. توهم‌زدگی توده‌ها را دیگران و بنا به مصلحت و منافع خود تزریق و دامن می‌زنند.

والا توده مردم در مقایسه با سایر لایه‌ها، به دلیل خودکم‌بینی ذاتی، کمتر متوهم می‌شود. توهم آن‌ها محدود به احساس قیمومت در چارچوب روابط خانوادگی است. اما همین توده‌ها را صاحبان قدرت سیاسی به نوعی دچار توهم جمعی می‌کنند.

عنوان ملت غیور و هنردوست و صفاتی از این قبیل به چنین جامعه‌ای نوعی اشاعه توهم است. نمی‌خواهم بگویم ملت ما فاقد چنین صفاتی است، اما وقتی در مقام مقایسه تبدیل به ملتی می‌شویم متمایز از همه ملت‌ها، و بی آن‌که کمترین شناخت و آگاهی از چند و چون این بزرگ‌بینی داشته باشیم، عین توهم است. مصداق باد کردن در آستین.

در جامعه متوهم مراتب و جایگاه‌های اجتماعی بدون درک بار معانی کلمات و ارزش‌های واقعی و مسئولیت‌آور آن‌ها، انگار بر اساس یک تفاهم نانوشته تقسیم می‌شوند. بر اثر یک تصادف، یک سوء‌تفاهم، یک رابطه، و یا چیزی مثل این‌ها.

با این قاعده هر کس یک عنوان با خود همراه می‌کند. من روشنفکر، تو استاد، آن یکی آقا، آن دیگری عارف، این یکی فرهیخته و مرشد و مهندس و جامعه‌شناس و ادیب و شاعر و نویسنده و تاریخ‌شناس و اقتصاددان و الخ.

این‌طور است که هر کس به فراخور دچار توهم چیزی‌بودن است. مثل بازی‌های دوران کودکی. من دکتر تو مریض، او پلیس، آن دیگری شاه، این یکی وزیر و الخ. برای اثبات این توهم‌زدگی می‌توان به مصادیق ساده و پیش‌افتاده ای رجوع کرد.

متوهم
مثال می‌زنم. به نظر شما در جامعه‌ای که بیش از هزاران شاعر دارد، اما آخرین مجموعه شعر مشهورترین شاعر آن جامعه در تیراژ سه هزار سال‌ها روی ویترین کتابفروشی‌ها خاک می‌خورد به چه معنی است؟

در جامعه‌ای که هزاران نفر داستان می‌نویسند، اما تیراژ کتاب بهترین نویسنده ادبیات داستانی به دو هزار محدود می‌شود، به چه معنی است؟

فاجعه‌آمیزتر در جامعه‌ای که دبیر ادبیات آن نداند سهراب سپهری شاعر همین دوره و عصر و زمانه بوده و او را معاصر حافظ می‌پندارد، به چه معنی است؟

این‌ها آیا دلالت‌های قانع‌کننده ای بر متوهم بودن چنین جامعه‌ای نیست. اساسا طرح این ادعا که هنر نزد ایرانیان است و بس و آن هم برای ملتی که نرخ متوسط مطالعه سالانه در آن زیر پنج دقیقه است، عین اهانت به هنر و عین توهم‌زدگی است.

بر خلاف جامعه‌ای که بطور واقعی وزن و اعتبار و موقعیت خود را می‌سنجد و می‌داند، و زمینه‌های رشد و تعالی برای خود فراهم می‌کند، جامعه متوهم مرتب درجا می‌زند، به خلسگی در گذشته پناه می‌آورد. مبتلا به بدترین و ارتجاعی‌ترین و … حس نوستالوژی می‌شود. دل به عناوین و افتخارات گذشتگان خوش می‌کند. و در باد آن به خواب ابدی می‌رود.

از این روی جامعه متوهم نمی‌تواند چشم به اینده داشته باشد. آینده او همان گذشته‌ای است که پروپاگاند رسانه‌ای از آن افتخاری برای همه و همیشه تاریخ ساخته. آن گذشته و افتخاراتی که او هیچ از ماهیت و اهمیت و کارکرد و ارزش و اعتبار آن نه در تاریخ خود و نه در تطور تکامل تاریخ اطلاع و علمی ندارد.

جامعه متوهم به همین دلیل و هنوز دل‌خوش به حافظ و سعدی و فردوسی و خیام و بوعلی و … . هنوز در باد ابوریحان و ابن‌سینا و فارابی و … خوابیده. حتی بی آن‌که درک و فهم درستی از این ویترین تاریخی داشته باشد.

از منظری دیگر، بازتولید جامعه متوهم – روشنفکران متوهم و توهم‌زده است. روشنفکر چنین جامعه‌ای کم و بیش مطالبات جامعه‌ای این‌چنین متوهم را نمایندگی می‌کند. و همچنان در این خیال که تا دنیا هست می‌تواند به گذشته آویزان باشد.

به همین دلیل بیش و کم رویا و اتوپیا و آرمان جامعه را همچنان در احیای آن گذشته جست‌وجو می‌کند. رجوع به اندیشه و آرا و خاستگاه‌ها و آرمان‌های روشنفکران صدسال گذشته و اغلب در هیئت نوقرائت‌گرایان و احیاگرایان اندیشه دینی و هم نظریه‌پردازان چپ چریکی و سیاسی و هم نئوروشنفکران قالب‌اندیش ملی‌گرا و … همه و همه حکایت از این چرخه و زخم ناسور توهم‌زدگی تاریخی دارد.

روشنفکر جامعه متوهم شکاف‌ها و حفره‌های تاریخی را نمی‌فهمد. که اگر می‌فهمید می‌توانست پیش از آن‌که در باد چنان گذشته‌ای بخوابد، روی خلاء و شکاف‌های تاریخی و بی‌وزنی تاریخی هم در اکنون جامعه خود و هم گذشته‌های دور تامل کند.

می‌توانست داشته‌های خود را با نداشته‌های گذشته قیاس و به‌روز کند. که اگر تیپاهای تاریخی بسیاری را جدی می‌گرفت می توانست از این عالم هپروتی هم خود و هم جامعه را بیرون بیاورد.

جامعه متوهم حتی وقتی قرار است به خود تکانی بدهد، همچنان متوهم است. حتی اگر هم بخواهد از پیله وهم تاریخی خارج شود، پنهان و اَشکارا نمی‌گذارند. حتی وقتی حماسه خلق می‌کند، بن‌مایه آن توهم است. این که در عالم امکان همتایی نداشته و همیشه و همواره با این توهم که: «عمر بسیار بیاید پدر پیر فلک را / تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید» همزاد است. برای جامعه‌ای مثل ما همچنان وهم و توهم و خودشیفتگی و خودرضایت‌مندی و خرسندی و اشباع‌شدگی آفت و عارضه درجازدن هستند. برای درمان این عارضه و آفت باید پیش و بیش از هر چیز به وضع حال خود و دیگران نگاه کنیم.

از این نویسنده:
+ تاملی بر محکومیت یک شهروند خبرنگار در چین

کاشان فردا را در اینستاگرام دنبال کنیم:   https://www.instagram.com/kashanefarda.ir

ممکن است شما دوست داشته باشید
1 نظر
  1. ویدا می گوید

    عالی بود👍

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.