عید قربان در نیاسر کاشان

جابر تواضعی: نیاسر کاشان که در این سال‌ها عنوان شهر را با خودش یدک می‌کشد، مثل آبادی‌های مشابهش مرعوب و مقهور توسعه بی‌دروپیکر، بی‌برنامه و نامتوازنی است که همه شهرهای مشابه را به شترمرغ تبدیل کرده. نه شترند که بار ببرند و نه مرغ‌اند که توان پریدن داشته باشند. نه روستا هستند که شیر و گوشت و ماستی تولید کنند و نه می‌شود نشانه‌های مدرنیته شهری را در آن‌ها سراغ کرد.

اولین باری بود که عید قربان به نیاسر می‌رفتم. فکر می‌کردم تنها وجه تمایزش با مراسم قربانی کاشان و اطراف این است که به‌جای شتر، گاو می‌کشند. اما از اهالی که پرسیدم، دیدم غیر از این گاو قربانی دم چشمه، هر محله‌ای هم برای خودش گاو می‌کشد و در کل آبادی یکی‌دو شتر هم می‌کشند.

در یکی از محله‌ها چند نفر گاو سیاهی را توی محل می‌چرخاندند. اگر قدیم صدای دلنگ و دولونگ زنگوله شترها اهالی محل و مخصوصاً ما بچه‌ها را به کوچه می‌کشاند، این‌جا مثل رسم هوم‌بابایی ماه رمضان در خانه‌ها را می‌زدند و شعری می‌خواندند که با ضعف و حال بد و گرمازدگی چیزی ازش یادم نیست. صاحب‌خانه بیرون آمد با شربت شاتوتی که عجیب چسبید. تا جایی که من فهمیدم، رقمی را که صاحب‌خانه اعلام می‌کرد می‌نوشتند تا بعد به همان اندازه بهش گوشت قربانی بدهند. این پول گرفتن را برای گاو دم چشمه هم دیدم. انگار کسی حواسش نیست که این وسط، بزرگ‌ترین چیزی که نقض می‌شود، همان مفهوم «قربانی» به معنی تقسیم گوشت قربانی بین فقرا است.

و اما دم چشمه دو گاو می‌کشند. یکی اول صبح که وقتی ما رسیدیم داشتند پوستش را می‌کندند و دومی گاو هیأت حسینی که قربانی اصلی است و نزدیک ظهر ذبح می‌کنند و جماعت بیش از بقیه برای تماشا می‌آیند. و این اصلی بودن، قطعاً به هیأت و وضع مالی و نفوذ طایفه‌ای که آن را می‌کشند و نمی‌دانم کیستند، ربط دارد. قربانی، گاو سیاه‌وسفید بزرگی بود که با یک نیسان آوردند و نگویم با چه والذاریاتی کشاندندش تا پای چشمه. در این فاصله مداح و آخوند سنگ تمام گذاشتند و روضه ابراهیم و اسماعیل خواندند و با چشم خودم دیدم چندنفری مثل روضه ظهر عاشورا دست به پیشانی بودند و شانه‌شان از هق‌هق گریه می‌لرزید. ما شاید تنها ملتی باشیم که حتی در یکی از مهم‌ترین اعیاد مذهبی‌اش هم گریه می‌کند. آن هم برای پیامبری بسیار پیش‌تر از پیامبر دین خودش.

مهم‌ترین وجه آیینی و اساطیری مراسم، ذبح گاو است کنار چشمه، برای آمیختن خونش با آب چشمه، با نیت افزایش فراوانی و برکت. پایان قربانی مصادف بود با اذان ظهر. به چشم دیدم که ملت با همان آب خون‌آلود چشمه وضو گرفتند. از یکی پرسیدم که مگر خون نجس نیست؟ حق‌به‌جانب، همان جوابی را داد که می‌دانستم: «آب کُر است، آقا هم گفت که اشکالی ندارد.» یاد صحنه‌ای افتادم در ورودی معبد سیک‌های هند. قبل از ورود حوضچه‌ای بود مثل حوضچه آب آهکی که قبل از ورود به استخر هست. همه از آن رد می‌شدند و بعد وارد معبد می‌شدند. دو دختر جوان و زیبا خم شدند و دست در آب زدند و یکی دو جرعه خوردند. لابد به نیت تبرک و شفا.

بیضایی در بخشی از مستند «موزاییک استعاره‌ها» (بهمن مقصودلو، 2019) به دیداری که در جوانی از همین چشمه نیاسر داشته اشاره می‌کند؛ زمانی که هنوز چیز زیادی درباره آیین‌های زنانه ایران و آیین آناهیتا نمی‌دانسته. او به حضور غالب زنان در کنار چشمه، مقدس بودن ماهی‌ها، هم‌جواری چشمه با آتش‌کده، نزدیکی این‌ها با غار یا سوراخ رئیس و حدسش درباره ارتباط آن‌ها با یک مذهب دیگر اشاره می‌کند.

به استناد مشاهدات عینی و قلم‌اندازهای گاه‌گاهی‌ام در این سال‌ها تأکید می‌کنم که اولین وظیفه ما در روبه‌رو شدن با این پدیده‌ها ثبت و بازاندیشی در آن‌ها است. اما اگر نظر من را بخواهید، اجازه بدهید فقط به این شعر کوتاه شمس لنگرودی اکتفا کنم: «دیر آمدی موسی/ دوره اعجاز گذشته است/ عصایت را به چارلی چاپلین بده/ تا کمی بخندیم.» چه باید کرد؟ جز افزایش آگاهی، هیچ به معنای واقعی کلمه. آیین‌ها یک‌شبه به وجود نیامده‌اند که یک‌شبه به میل من و شما تمام شوند یا تغییر شکل بدهند. به گمانم همین نوشتن و حرف زدن درباره‌اش، بالاترین کاری است که از دستمان برمی‌آید.

کاشان فردا را در اینستاگرام دنبال کنیم:

  https://www.instagram.com/kashanefarda.ir

 

انتهای پیام/ علی علیان

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.