کاشان فردا – آنکه نشسته است، جواد شفایی است و آنکه ایستاده، حسین شفایی. هنرمندان نجار، درودگر، گرهچینانی به تمام و استادانی به مردمی، تمام.
برادر بزرگ، سالهای پیش از جهان رفته و برادر کوچک، چند روز پیش، از رنج تن، کالبد بنهاد و از جهان برفت.
من، برادر کوچکتر را میشناسم. عیّاری تمام از طایفهی هنرمندان نیکنفس کاشان.
اوایل دهه هشتاد، جناب محمد مروج حسینی، خانهی تاریخی احسان را برایمان خرید و هبه کرد به کانوناندیشهجوان – سپهری.
ما، جمعی جوان بودیم که خانه مرکز فعالیتهای فرهنگیامان شد. میخواستیم آنجا را مرمت کنیم. دستهامان تنگ بود. استاد معمار کاشان، آقای حلی همراهیامان کرد. کارگر و استادکار آمدند. عاشقانه کار کردیم، کارگری و کار فرهنگی. خانه، اندک اندک، روشنا گرفت.
آقای شفایی را دعوت کردیم. درهای چوبی خانه را برانداز کرد. دل در خود نداشتیم که میدانستیم کار چوب، گران است. گفتیم مرمتاش کنیم؟ وقتی جوش و خروشمان را دید. کتابخانهامان را دید و دانست آهی در بساطمان نیست؛ خندید. گفت؛ «من هم معلم بودهام. هنرستان درس میدادم.» گفت: «هر وقت داشتید، حساب کنید!»
درهای خانه تاریخی احسان را برایمان مرمت کرد. پولی نگرفت تا بعدها که خرده خرده تسویه کردیم.
۱۰ سال بعد، خانهی تاریخی کاج را خریدیم. میخواستیم درهای چوبی موزه و کتابخانه منوچهر شیبانی را بسازیم. حاج حسین گفت؛ «نگران نباش. یه کم سادهتر میسازیم.» ساخت و دوباره خردک خردک پول درها را تسویه کردیم.
گفتم؛ حاج حسین خجالتات را میکشیم. گفت؛ «میفهمم دارید چه کار میکنید. میفهمم. نگران نباش! … با شما، کمتر حساب میکنیم!»
حاج حسین شفایی، از عیّاری، تمام بود. عیّاری که درآمدش اتکا به هنرش داشت. برای ما که میخواستیم چراغی بیافروزیم از کلمه و کتاب، یاریگری بزرگ بود. بزرگ و بزرگوار.
ما، بیآنکه بخواهیم و بدانیم در تمام این سالها مدیون او و آدمهایی چون او بودهایم. خوانده بودیم که در نهضت جنگل، کسبه و اهالی، پشت و پناه جنگلیها بودند. پول کاغذ و چاپ روزنامه جنگل را به کسمایی و دیگران میرساندند. ما بیآنکه جنگلی باشیم و خواهان نهضتی، خواهان روشنای کلمه بودیم. میخواستیم با شعر و شعور و داستان، چراغی در شهر بیافروزیم.
کلاس و کارگاه گذاشتیم. مجله کاج را منتشر کردیم. هنرمند و نویسنده و مترجم، تاتری و سینماگر و منتقد را به شهر میهمان کردیم تا دانستههامان را از هنر و ادبیات، فزونی بخشند.
حاج حسین شفایی، پناه روزهای ناداریمان شد در مرمت خانههایی که با امید خریده و مرمتاش میکردیم. درهای خانهی تاریخی سرو را هم او ساخت. یاریگری و عیًاریاش را به یاد میسپاریم.
شاملو، در سوگ مهدی اخوان ثالث گفته است: «من مرگ شاعر را باور ندارم.» جناب استاد شفایی؛ ما نیز غیاب شما را باور نداریم.
شمار فراوانی از خانههای تاریخی کاشان، با درها و پنچرههایی که ساختید، گشوده شدند. درها و پنجرهها، ارسیها و جاچراغیها، گره در گره، قوس در قوس، فروغ تابناکی از هنر شما را با خود دارند.
کاشان، وامدار شما، خانواده و همراهان شماست. هرگاه، دلتنگتان شویم، به یادگاریهای عزیزتان، به درها و پنجرهها نگاه میکنیم. درها و پنجرههایی که به نور گشودهاید. یادتان، روشنامان میبخشد.
محمد ساطع – کانال بوم و بر
از این نویسنده:
+ جان ارزان نیست